بدزد یا بمیر، خشکشویی آریا

بچه بودیم، خیلی بچه. شاید سال 45-76. برای کلاس حفظ قرآن می رفتیم مسجد رسول اکرم – جهانشهر. با کلاس ترین مسجد اون زمان کرج. مسجدی که کم از کلیسا نداشت برای ما. اون زمان که مسجد های سنتی مثل مسجد مهدویه، با معرق کاشی اعلا کار شده بود. گند و گلدسته ی کلاسیکی داشت. با رنگ های فیروزه از هنر عمیق ایرانی، مسجد رسول اکرم با ظاهری که کلیت مسجد گنبد بود و گلدسته ها با فاصله توی حیاط و رنگ گنبد هم یک دست مشکی، در همون موقع برای خونه ای که مشکی باشه هم خیلی با کلاس بود، تا برسه به مسجد.

یه تابلوی ال ای دی متحرکی هم داشت که یه متن قرآنی روش نوشته بود، عین یه مایع رنگی از یه گوشه با یه رنگ شروع می شد، رنگ اول که تموم می شد رنگ دوم و سوم و چهارم شروع می شد، بعد چشمک زن می شد و ما ساعت ها می شستیم بهش نگاه می کردیم که خب، همه ی رنگ ها تموم شد، چشمک زن ها هم تموم شد، بعدش چی می شه؟

کتابخانه ی مسجد هم برعکس سایر کتابخانه های اون زمان، چه مسجدی چه غیر مسجدی – اینم در نظر داشته باشید که دارم در مورد عصر کتاب و کتابخانه صحبت می کنم، اینترنت نبود، موبایل هم تازه اومده بود، گوشی های نوکیای دو کیلویی- توی یه زیر زمین شیک و مرتب بود. قفسه های چوبی طور، با روکش های چوب راش، نور ملایم، سقف کوتاه و هیجان انگیزترین بخشش کتاب های خارجی، چه ترجمه شده چه لاتین. کتاب های ایزاک آسیموف با کاغذ های روغنی و تمام رنگی و اووووف – بازم یاد اوری کنم که اون موقع کیهان بچه ها هم رنگی بود، اما با کاغذ کاهی و رنگ های مرده – عشق ما این بود که از این کتابخانه کتاب بگیریم ببریم خونه، حتی اگر نخونیم، فقط بشینیم عکس هاش و نگاه کنیم. یه اقای دکتری هم بود که مسئول این سیستم های برقی و کتابخانه و اینا بود. یادم نمیاد فامیلیش رو ولی ازش مهربونی، وقت گذاشتن برای بچه ها، حافظ قرآن بودن، ولی شخصیت علمی ش پر رنگ تر بود.  اینکه برای ما بچه های فسقل مسقل وقت می زاشت و حتی برای کوچکتر از ما. یکی از این کسانی که اون موقع البته لول بالاتری از حافظ بود، همین دکتر عزیزی ای هست که یه مدته به عنوان روانشناس و مشاور کلیپ هاش میاد بیرون.

در کنار این همه با کلاسی این مسجد و کتابخانه و محله – جهانشهر که اون موقع هم خلاصه زبانزد خاص و عام بود – کنار این مسجد یه خشکشویی هم بود. با همین توصیفات تاریخی و مکانی، شب ها که منتظر می موندیم بعد از کلاس ددی بیاد دنبالمون که بریم خونه – اینم بگم که اون موقع تازه اتوبوس های واحد راه افتاده بودن و تاکسی ها به ندرت شب بیرون بودن و خفاش شب هم برای همون زمانه !!!- ما که در این زمان انتظار طول و عرض مسجد و متر می کردیم تا ددی بیاد، و خب تلفن و موبایل و اینا هم نبود که زنگ بزنیم زوتر بیاد، در انتهای ضلع شمالی مسجد این خشکشویی بخار زنان جلوی چشم ما بود.

می گفتیم اووووف عجب چیزی! یعنی ملت پول می دن به این که لباس هاشون و بشوره! ما خودمون فقط کت شلوارهای ددی رو می دادیم خشکشویی. اونم خودشون می بردن و می اوردن نمی دونستیم کجا می برن.

گذشت و در عنفوان جوانی و خرید یک دست کت و شلوار مجلسی، برای شستشو دادم خشکشویی سر کوچه مان. دادن کت شلوار همانا و باد کردن آستر کت همانا، دیگه بردم خیاطی و این ور و اون ور که درستش کنن، گفتن اون خشکشویی خرابش کرده، مشکل از کت نبوده، البته که خود خشکشویی می گفت کتت خراب و صد البته که زر می زد عبضییییی.

کت درست نشد، اما برای کت دوم، گفتم بزار ببرم پیش اون خشکشویی دوران کودکی که همش جلوش رژه می رفتیم. این طوری شد که پام به خشکشویی آریا باز شد. کت و شلوار و لباس های بافت و حساس و می دادیم اونجا تا اینکه شعبه ی دومش هم توی بلوار مولانا باز شد.

رفتم نهار اومدم نطقم کور شد .

امسال، تقریبا اول آذر، یه سری کاپشن و پالتو رو برداشتم که ببرم آریا، دیدم بسته اس. رفتم شعبه ی اصلی، اونم بسته بود. عجیب، غریب. یه هفته گذشته نه اعلامیه ای، نه اطلاعیه ای، همچنان بسته بود، هفته ی سوم، یه بنر زدن سردرش که به علت تعمیرات مدنظر شهرداری تا اطلاع ثانوی بسته اس. دیگه حجم لباس ها زیاد شده بود، زنگ زدم فروشگاه هاکوپیان کرج که این آریا یه مدته تعطیله، یه خشکشویی دیگه معرفی کنید برای لباس ها که طرف برگشت گفت اره آریا که کلا تعطیل کرد برو فلان جا. پیش خودم گفتم عی بابا اینا خبر ندارن، یه سری تعمیرات داره باز می کنه دیگه. تعطیل کرد دیگه چه حرفیه !

گذشت و لباس ها رو جای جدید نبردم، پشت صندلی موند. یعنی تا همین الان که دارم اینا رو می نویسم، پشت صندلی ماشینه، هنوز جای دیگه نبردم. هفته ی پیش یه شب که داشتم می رفتم خونه، دیدم عهه، برقش روشنه، درش هم باز، پریدم توی مغازه که بگم باز کردید لباس ها رو بیارم، دیدم هیچ کس نیست، سیستم خاموش، صدا هم زدم اول کسی نیومد، بعد یه اقای میان سال اتوکشیده، با صورت اصلاح کرده و خوش تیپ اومد بیرون. تا حالا اونجا ندیده بودمش، البته شعبه ی دوم دیگه. سلام و علیک و گفتم بیارم، گفت ای آقا، تعطیل کردیم، گفتم خب کی باز می کنید، گفت کلا تعطیل کردیم، دیگه می خام جمع کنم، شستم خبردار شد که بعله، اقا صاحب صنفه.

خیلی ناراحت شدم، یعنی قشنگ توی چهره م مشخص شد، دیگه سرم و انداختم پایین که اقا این چه حرفیه، شما که زبانزد خاص و عامید، شما که کارتون درسته، شما که فلان دیگه چرا، گفت اقا اذیتم می کنن، دیگه نمی کشم، دیگه منم با حالت سرخوردگی داشتم میومدم بیرون که بنده خدا بغضش نه، اما طاقتش تموم شد، سفره ی دلش و باز کرد. گفت اره، رفتم اداره مالیات سال 1400 فلانقدربرام مالیات بریدن، گفتم به جهنم پرداخت می کنم، سیستم قطع بود، نتونستم پرداخت کنم، دیدم اسمس اومده که اره بدهی بیمه دارید، رفتم بیمه می گم من که به روز بیمه رو پرداخت می کنم، می گن قانون جدید اومده که اگر کسی برای شما 5 روز هم کار کرد، باید کل ماه و براش بیمه بریزید، می گم قانون از کی اومده، می گن از 1 مهر. می گم خب من که اینقدر کارگر نداشتم، می گن نه قانون می گه باید از اول سال و پرداخت کنی. می گم طرف نیمه اول سال برام کار کرده، من باهاش تسویه کردم رفته، الان برای چی باید بیمه بریزم، تازه قانون مگه عطف به ما سبق می شه؟؟؟ اگر هم بشه، وقتی قانون نبوده، چرا جریمه دیگه می کنید؟؟ شما خودتون خبر نداشتید یه همچین قانونی هست، تازه الان دارید اعمال می کنید، بعد برای زمانی که قانون هم نبوده جریمه می تراشید؟

رفتم سرچ کردم دیدم احتمالا آقای نادر سپندارند بودن ایشون، گفت همونجا اومدم گفتم دیگه می بندم نمی خام کار کنم.

گفت بیمه از یه طرف، مالیات از یه طرف، اصناف هم از یه طرف دیگه، دارن جر واجرمون می کنند. رفتم مغازه همکارم، پتو رو باید یه بار با مواد بشورن، دوبار آب کشی، یه بار هم نرم کننده، قیمتی که صنف تعیین می کنه بر همین اساسه، طرف پتو رو انداخته توی آب، نرم کننده ریخته، کشیده بیرون گذاشته خشک بشه! می گم اخه ادم نامرد، تو که داری پول می گیری درست بشور حداقل، میگه نمی صرفه، قیمت صنف پایینه، می گم خب قیمتی که می صرفه بگیر، ولی درست انجام بده، می گه جریمه می کنن!

دیدم راست می گه، صنف به خود منم قیمت داده، ما خشکشویی هستیم، نباید از آب استفاده کنیم، یعنی اگر قرار بود از اب استفاده بشه که الان همه ماشین لباس شویی دارن، می شورن دیگه، ما اگر بخاییم با قیمت تعزیرات بشوریم، نمی صرفه، با اب هم نمی صرفه، با مواد مخصوص هم کار کنیم، قیمت و باید ببریم بالا که باز تعذیرات میاد جریمه می کنه، بهشون می گیم که لامصبا، یا باید دزدی کنم، کیفیت نداشته باشم، کم بزارم، یا باید تعطیل کنم، اونا هم راست راست گفتن دقیقا همینه، نمی تونی با این قیمت کار کنی، تعطیل کن! به همین راحتی!!!!

بنده خدا می گفت از کی ما رو می شناسی؟ گفتم ما 20 سال، 25 سال پیش ما رو توی جهانشهر دیدیم. گفت من 40 ساله این خشکشویی و گرفتم، تازه قبل از من هم بوده، یه تابلو قاب شده داشت، از آرم و اسم آریا، گفت می دونی این چیه؟ گفتم احتمالا تبلیغاتی تراکت چیزی، ولی خیلی قدیمی.

گفت این اولین کاورهای ما بود برای آریا، خیلی قدیمی، اون خیابونی که گفتی، اسمش چی بود؟ گفتم الان استانداری، اون موقع فرمانداری.

گفت اما این قاب و نگاه کن، نوشته کریم خان، برای خیلی سال پیشه، دستگاه های ما اکثرا آلمانی هستند. یه میز داریم به اسم میز نور، لباس قبل از بسته بندی می ره روش، لکه داشته باشه، با مواد مختلف ذره ذره پاکش می کنیم، کلی مواده که از خارج میاد. کار کردن باهاشون هم کار هر کسی نیست. باید لکه رو تشخیص بدی، بعد از شوینده مناسب استفاده کنی، بعد که تمیز شده می ره دوباره برای اتو، و یه بار دیگه روی میز نور چک می شه، حاضرم قسم بخورم، هیچ کدوم از خشکشویی های کرج، این میز و ندارن.

گفتم می دونم، تنها خشکشویی کرج شمایید. وگرنه بقیه دارن اب شویی می کنن.

تهش ازم کلی معذرت خواهی کرد که ببخشید وقتتون و گرفتم و فلان که سفره دلم و باز کردم، گفتم متوجه ام، لازم بود صحبت کنیم، معلومه چقدر اذیت شدید، شماره م و نوشتم براش، اول فکر کرد برای لباس ها نوشتم، گفتم نه، اگر کاری در حوزه کامپیوتر و شبکه داشتی زنگ بزن، کار دیگه ای فکر نکنم ازم بر بیاد، ولی روم حساب کن.

دیگه خداحافظی کردم و رفتم …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *