شروعی دیگر تا پایانی نباشد

شروعی دیگر تا پایانی نباشد

همیشه دوست داشتم یه جایی راحت هر چی به ذهنم می رسه رو بنویسم. همیشه هم این نگرانی بود که شخصیت حقیقیم تحت تاثیر شخصیت مجازیم قضاوت بشه. قضاوت کردن کار خداست، ولی خلق خدا همیشه دوست دارن خدا باشند.

زمانی که وبلاگ نویسی توی اوج بود، سه تا سایت داشتم و 80 تا وبلاگ، که البته توی هیچ کدوم از خودم و افکارم نمی نوشتم.

یه زمانی توی در مورد وضع موجود با استادی صحبت می کردیم، بگیم دوران جهالت فکری، فلسفی سیاسی، (دجففس) که می گفت الان شدیم وضعیت سیاسی زمان شوری، سال 90 بود، گفتم خیلی مونده استاد! گفت واقعا؟ می تونی الان بری افکارت و جایی بنویسی؟ نه سایت و نه روزنامه، یه گوشه، روی کاغذ، بدون اینکه نگران باشی کسی بخوندش؟

فکر کردم دیدم نه مثل اینکه واقعا یه جای کار ایراد داره. اصلا نمی تونم نه تنها افکارم بلکه نظراتم و هم بنویسم.

فکر کنم استاد می خواست بگه به فیل فکر نکن، در حالی که داشتم به فیل فکر می کردم. همون زمان بود که توی ذهنم جرقه خورد که باید افکارم و نظراتم و بنویسم. نه برای اینکه به دیگران ارائه بدم، اول اینکه بدونم چی هستم، چی خواهم بود، وقتی چیزی در اینده شدم، بببینم چی بودم، چهه زمانی به چه چیزهایی فکر می کردم و چه چیزهایی دغدغه ی اصلیم بوده. سایت خصوصی م و بعد از مدت ها راه اندازی کردم با کلی شرایط امنیتی و سکیوریتی وناپیدا، که  فقط توش بنویسم، هر چی توی ذهنم هست بنویسم، زمان های تنهایی و فشار و ناراحتی، می رفتم توش می نوشتم. تمام لایه های درونی ذهنم و توش خالی می کردم. و بعدش سبک بودم.

اگر برای تظاهرات خودم 4 سطح در نظر بگیرم، هویت بیرونی و غیر مجازیم بشه سطح یک، و اون سایت شخصی و مخفی بشه سطح 4، توییتر و گذاشته بودم برای سطح 2، و گاهی 3، یه مدت صفحه م پابلیک بود، یه مدت پرایوت، ولی به اسم خودم. تا اینکه چند وقت پیش، به خاطر پیام تسلیت به دو خانواده، در یک جمع خیلی خصوصی، با موضوعی خیلی پرت با پیام تسلیت، ازم سوال شد.

سوال بسیار غافلگیرکننده  بود. جواب با این حال و هوا بود که اصن در مورد چی صحبت می کنی؟ چون منشا سوال نامشخص بود، بهره برداری که می شد از سوال کرد نا مشخص بود، و اینکه قراره چه برداشت وحشتناکی از توش در بیارن.

بعد از جلسه، شاید بعد چند ساعت، از خودم پرسیدم، طرف چرا به خودش اجازه داده که در مورد توییت من ازم این طوری سوال طلبکارانه بپرسه؟

من چرا توی روش درنیومدم که به تو چه اصن؟

گفتم که گفتم، باید ازت اجازه می گرفتم؟

ته پیازی یا سر پیاز؟

ولی احتمال داشت یه نفر دیگه به خاطر همین صحبت من توی خطر بیوفته . اون مهم تر بود و خب چه خوب کردم که مبهم و نا مشخص جواب دادم. ولی باز به فکر رفتم که ایا جایی هست که من بتونم راحت، بدون قضاوت شدن، حرف بزنم، نظر بدم یا پیام تسلیت؟؟؟؟

مدتیه که دار پادکست گوش میدم. به فلسفه علاقه داشتم، ولی پادکست “عصر حجر” و “خداحافظ آفریقا” توجه م و جلب کردم. من به نظریه داروین و تکامل اعتقاد داشتم و می دونستم که نظریه درستی می تونه باشه. اما ابعاد این نظریه چیزی بیش از اون تصور من بود. تکامل، زمانش و عمقش. تکامل اجتماعی و فرهنگی چیزی نیست که بشه به این راحتی ها ازش گذشت. وقتی میگیم تکامل یعنی همین انسانی که الان ما هستیم با همین شکل و شمایل و همین قدرت پردازش، در 70 هزار سال پیش هم وجود داشته.  دوره ای که فقط ما 2 هزار سالش و می دونیم تاریخی ثبت شده  و چه بسا 3 هزار سالش حضور پیامبران ملموس بوده.

پس بقیه این همه سال، انسان چی بوده و چی فکر می کرده؟

این وبلاگ قرار برون ریزی مغزم و تفکراتم باشه، ممنون می شم اگر چیزی به ذهن تون می رسه که کمک کنه بهم کمک کنید.

اینجا قراره لایه سوم شخصیت و فکرم باشه. بی نام می نویسم اما شاید به بعضی که هویتم و بدونن ادرس اینجا رو بدم.

پس اگر جزو این دسته هستید، بهتون خیلی اعتماد دارم. شایدم فکر کنم بی خطر باشید.

شاید هم اشتباه می کنم! الله اعلم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *