جاودانگی و اثر جاودانگی

زمانی که دانشجو بودم و توی کارهای مثلا علمی دانشگاه و انجمن و اینا، یه روز چند نفری با یه استاد داشتیم صحبت می کردیم، برگشت گفت اره ما بعد مرگ مون باید یه چیزی باقی بزاریم که ملت یادی از ما بکنن! اثری باقی بزاریم که تاریخی باشه. در حافظه ی مردم بعد از خودمون باقی بمونیم.

گفتم چرا باید یادی از ما باقی بمونه؟ چه سودی داره؟ ما که دیگه نیستیم !

کلی تعجب کرد که خب بالاخره اسممون باشه، بگن یه زمانی یکی زنده بوده و این کارها رو کرده و این حرف ها رو زده.

گفتم خب درسته که باید کاری کنیم، حرکت مثبت داشته باشیم، اما اینکه مشخصا دنبال این باشیم که اسمی ازمون باقی یه کمی برام گنگنه. نمی تونم به عنوان هدف بهش فکر کنم.

بحث کمی ادامه پیدا کرد و من قانع نشدم اما استاد این تنلگر بهش خود که خب ما که نیستیم ! پس چه اسمی؟

ولی بعدش منم به فکر فرو رفتم که چه اثری از خودم باقی می تونم بزارم؟ نتیجه ای که گرفتم این بود که درخت بکارم. درخت میوه در مسیرهای تردد و قابل آبیاری. اول از شرکت شروع کردم. شرکت قبلی شاید حدود ۱۰ تا درخت خرمالو، توت و شاتوت کاشتم. طوری شد که دیگران هم تشویق شدن به درخت کاری و کلی درخت هم کاشته شد. از این بابت خوشحال بودم و هستم. هنوز هم پیگیر کاشت درخت میوه جاهای مختلف هستم.

گذشت و روزی، روزگاری، کتابی که همین استاد معرفی کرده بود، کتاب « همه می میرند » اثر سیمون دوبوار، رو خوندم. اسم کتاب برام خیلی سنگین نبود اما محتواش چرا. اسم کتاب زمانی برام سنگین شد که بعد از مدت ها که از خوندنش گذشته بود، به یکی از همکاران مذهبی شرکت داشتم معرفیش می کردم. داشت می گفت فلانی تو که اینقدر کتاب می خونی یه کتاب به درد بخور برای من معرفی کن.

بهش گفتم کتاب « همه می میرند ». برگشت گفت: کتاب قحط بود. حالا چرا باید همه می میرند و بخونم؟ یه کتاب امید بخشی، چیزی معرفی کن. اونجا بود که روی اسم کتاب فوکوس کردم، دیدم راست می گه، خیلی اسم کتاب نابود کننده اس. مثل محتوای کتاب « کوری » می مونه. می زنه توی صورت آدم.

همیشه حسم به جاودانگی خوب بود. خیلی بهش عمیق فکر نکرده بودم. ولی خب از نظر تبلیغات مذهبی که از مدرسه تا دانشگاه توی مخ مون کرده بودن، این بود که انسان به دنبال جاودانگی هست. از بدو تولد تا مرگ . از فطرت تا انسانیت. همیشه به جستجوی جاودانگی بود و هست. برای همین هم هست که همیشه به دنبال خدای جاودانه اس. پس جاودانگی خوب و عالی می باشد!!!

قبلا به این فکر کرده بودم که خب ما رفتیم بهشت. نه اصلا جهنم. بعد از یه مدت درد و رنج و خوشی و خوشحالی تکرار شونده میشه. اصلا تکرار شونده هم نشه، وقتی شما همه چی دم دستت باشه، و همش در حال لذت باشی، ایا این تکرار موجب تکدر و ناراحتی نمی شه؟

حالا سیمون میاد جاودانگی رو در دنیایی می گه که در حال تکامله. دنیایی که یک نفر جاودانه اس و بقیه میرا. یعنی اینقدر دور و اطراف این فرد جاودانه تغییر و تحولات هست که زندگی تکرار شونده نیست. اونی که ثابت و تغییر ناپذیره « رایموند » ه.

رایموند به کسانی زندگی می کنه که یه مدت باهاشون هست. مثلا زن دومش. در طول دوران زندگیش با این زن طوری رفتار می کنه که به نظرش مناسب هست. بعد نتیجه ی رفتارش و می بینه. در طول 50 سال زندگی مشترک. بعد این زن می میره. زن جدید زندگی جدید.

یا مثلا فرزند. شاید این بخش ملموس تر باشه. فرزندی به دنیا میاره، تربیتش می کنه، برای آینده ش برنامه ریزی می کنه و امیدواره که فرد مناسبی رو به دنیای فانی عرضه می کنه. هر بار این تقدیم و تربیت، به مشکلی بر می خوره که برای رایموند قابل پیش بینی نیست. پس بارها تلاش می کنه و به نتیجه نمی رسه.

این امر در تغییر و هدایت و سعادت مردم تحت حکومتش هم تکرار می شه. در سرگرمی هاش. در ثروت و چیزهای دیگر. اما در آخر، روی یک صندلی، روزهای متمادی، زیر افتاب، با چند سکه طلا، بدون خوردن و آشامیدن نشسته و داره سپران روزهای بی معنی دنیای فانی رو در مقابل خود جاودانه اش می بینه.

جاودانگی خوبه، تا زمانی که فهمی ازش نداشته باشی. وقتی به فهم جاودانگی برسی، ترسناک تر از اون چیزی نیست.

همین الان که دارم این مطالب می نویسم، باز هم به موضوع جاودانگی فکر می کنم. فکرم داره پرواز می کنه به دنیاهای دیگه. یه ادم جاودانه تا کجاها می تونه بره؟ مثلا به سیارات دیگه؟ به سیاه چاله ها؟ اولش برام جذاب بود اما می گم خب یه کمی ته پوچی در جاودانگی رو کش دارش کردم، یعنی با چیزهایی که الان می دونم، من فانی که در مدت زمان ۷۰ سال مثلا قراره زندگی کنم، دنیای اطرافم به اندازه ۷۰ سال تغییر پیدا می کنه و به اندازه ۷۰ سال جذابیت جدید خواهد داشت. برای یه ادم جاودانه، روند این جذابیت هزاران ساله، خود روند و نه مسیر، مثل شتاب در برابر سرعت، این روند تکرار شونده است. انسان در حال پیشرفته و جذابیت این پیشرفت برای یک ادم فانی ۷۰ ساله به اندازه ۷۰ سال جذابه.

حالا فکر کن، در آخرت، بهشت یا جهنم، پیشرفتی هم وجود نداره، یک مشت انسان جاودانه دور هم نشستن و لذت می برن یا عذاب می کشن، تکرار، تکرار و بازم تکرار.

ما توی همین عمر محدود هم اگر به جایی برسیم که زندگی برامون تکرار شونده بشه، چه تصمیمی میگیرم؟ چه اتفاقی برامون می افته؟

افسرده می شیم؟ به پوچی می رسیم؟ به فکر تغییر می افتیم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *