جمال خندان

یکی بود توی مسجد محل، به اسم جمال، از قدیم می شناختیمش، مثل اون آدم هایی بود که احتمال داشت اورانیوم استخراج کنه، یا ماشین پرنده بسازه. نه اینکه واقعا توی کار اختراع اینا باشه، ولی یه سری کارهای عجیب و غریب و تازه ها رو به اون نسبت می دادن. توی کار مکانیک و اینا هم بود. الان توی پارس خودرو کار می کنه. بعدها که کمتر مسجد می رفتم، توی خیابون، دم خونه شون، همیشه یه اچار دستش بود، یا با ماشین خودش ور می رفت یا ماشین اقوام. یه موتور کورسی هم داشت. مثلا سال 86، موتورش سخنگو بود! اون زمان موتور سخن گو خودش خیلی بود!! چون ما اون موقع فقط سمند و دیده بودیم که خانمه حرف می زد.

خلاصه ما بچه بودیم و این جمال بزرگ سال، ولی انقدر گرم می گرفت و صحبتش طنز بود، هم سن می دیدیم، بزرگ تر که شدیم، هم قد و قواره هم شدیم. همیشه یه موضوعی بود که بخاد بحث و شروع کنه و مزه بریزه. زمانی نبود که این جمال و ما ببینیم و با خنده ازش خداحافظی نکنیم. اگر هم شوخی می کرد و تیکه می نداخت، هیچ کس ذره ای به دل نمی گرفت، سوالات کامپیوتری و فنی هم جواب می داد. حتی یه رفیق داشتم که فوت کرد، مهدی، اونم با اینکه کوچیکتر از من بود، اونم با جمال خیلی صمیمی بود و برعکس.

چند روز پیش داشتم از خیابون با ماشین رد می شدم، دیدم داره از کوچه با ماشین میاد بیرون، اولین ری اکشنم خنده بود، نه اینکه چیزی یادم بیاد یا صحنه ای زنده بشه، فقط چون جمال پشت فرمون بود خندم گرفت، کلی بوق زدم تا من و ببینه، ولی راحت تا 5 دقیقه، شادی و خنده از دیدن جمال روی لبم بود. این طوری که عه جمااااااااااال.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *